من و زندگی



با سلام

امروز اولین روز سومین هفته دومین ماه چهارمین فصل سال ، شنبه 97/11/13 می باشد.


طاها از دیروز شروع به نشستن بدون کمک کرده و دیشب به راحتی نشست و با اسباب بازیهایش بازی می کرد. تا قبل از این بصورت نیم خیز و به پهلو نشسته با تکیه بر یک دست می نشست اما موفق شد بصورت کامل و بدون کمک من و مامان بنشیند و مدتی بازی کند و بعد دوباره حرکت کند و در جایی دیگر بنشیند .


خیلی خوشحالیم


هنوز نتوانستم از نشستنش عکس بگیرم چون با دیدن گوشی به سمت من و مامانش میاد و صحنه را تغییر می دهد.


الهی شکر.


اینم از طاها در حال نشسته که در تاریخ 97/11/16 موفق به گرفتن عکس شدم.


با سلام خدمت همه

امروز دومین پنجشنبه دومین ماه آخرین فصل سال است.(97/11/11)

به عبارتی تولد ریحانه می باشد. و فردا 12 بهمن سالروز ورود امام خمینی(ره) به ایران.

تولد خواهرم را به همه تبریک می گویم. الان ریحانه یزد است . دیشب بابا به اتفاق خانواده رفتند یزد تا ماشین خود را که داداش علیرضا تحویل گرفته بود را بیاورند. یک ال نود اتومات.

و اما طاها.

پسر زرنگ بابا چند روزی است که در تلاش است تا با کمک در پشتی و دیوار و هر جسمی که بتواند دستهای خود را بر روی آن بگذارد ، بایستد. البته هنوز روی زانو بلند می شود و هرچی که روی لبه پشتی باشد برمی دارد.

از ترس افتادن و اصبت سر و صورت به لبه های تیز قرنیز دیوار و گوشه کمد و . دورتا دور خانه را با پشتی چیده ایم.

خیلی علاقه به توپ بازی دارد و بیشتر اوقات بیداری بعد از چنگ انداختن به صورت بابا و مامان و خالی کردن حس دلتنگی خود با توپ بازی می کند. اوایل با دست به توپ می زد و چهاردسته پایی دنبال توپ می رفت و اما حالا توپ را با دو دست می گیرد و خود را روی آن می اندازد و توپ قلت می خورد و به دنبال آن طاها هم قلت می خورد و توپ از دستش ول شده و دوباره به دنبال توپ و پریدن رو آن و قلت خوردن.


دوستت دارم پسر عزیزم



امروز یکشنبه سی ام دیماه ، آخرین روز اولین ماه آخرین فصل سال می باشد.(چه تیکه ادبی شد. ایول به خودم)

امروز روز خوبی است . همینک سر کار می باشم که خانمم خبر داد که طاها برای اولین بار خودش به چهاردسته پایی وارد آشپزخانه شده. جالبی خبرش این جاست که پسر دلبندمون توانسته از پله بالا بره. البته پله ای به ارتفاع حدود 15 سانت.

تا دیروز می رفت جلوی آشپزخانه و به پله که می رسید بر می گشت. و حالا از پله عبور کرده.

 

صبح امروز دیوار چینی طبقه همکف خانه را شروع کردیم.

)یک کامیون5000 آجر گری بشرویه به قیمت 900هزار تومان و یک کیسه سیمان قایین 11هزار تومان(

امیدوارم تا قبل سال سقف را هم اجرا کنیم.

امید به خدا


با سلام و عرض ادب
17 دیماه 97 مصادف با اغاز نهمین ماه زندگی طاها جونم و آغاز چهار دسته پایی کردن قشنگ طاها پسر گلم به خودم و مادرش و خودش و پدربزرگها و مادربزرگ و همه تبریک عرض می نمایم.

طاها به راحتی با چهاردسته پایی حرکت میکند.
از این به بعد بازمزگی های ریخت و پاش و رو سفره رفتن و ازاین اتاق و آشپزخونه و زیر کابینت و پشت یخچال و وای چه با حاله . خدایا شکرت شکرت شکرت.
 فیلم ازش دارم اما حجمش بالاست و قبول نمیکنه .
15دیماه هم پسر خاله طاها دنیا آمد و هم اکنون خانمم رفته بشرویه و من جمعه خواهم رفت.

با سلام

امروز دوشنبه ده دی می باشد.

و امام طاها.

پسر گلم از عصر روز گذشته 9دی ، شروع به چهاردسته پایی دسته پا شکسته کرده است. بطوریکه دو قدم میاد جلو و سومین قدم با صورت میره زمین. دوباره دوقدم جلو و سومی رو زمین. در صورتی که وسیله جذابی ببیند یا سفره ای پهن شود با سرعت دومتر در 5ثانیه  خود را به آن می رساند.


خیلی خوشحالم پسرم خیلی.


با سلام و ادب و احترام.

از قدیم گفتن "جوجه هارو آخر پاییز می شمارند"

 و فردا جمعه 30 آذر ماه 97 آخر پاییز است. پاییزی که مثل همیشه نبود. گرمتر از سردترش بود. فصلی که شاید در مجموع 10 روز سرد داشت. به هر حال هرچه بود گذشت و فرداشب شب یلداست. اولین شب یلدایی که با طاهاییمو اولیش شب یلدای طاها. پاییز گذشت باطاها هم گذشت . پاییزی که هر روزش برای ما تازگی داشت هر روزش طاهایی بود که با پیشرفت حرکاتش ، اعمالش ، خنده هاش و گریه هاش ، با شکلک در آوردنش ما رو می خندوند. در پاییز به دست گردیدن و غلط زدن آموخت. آموخت که بیرونی هم هست جز اون اتاقی که در آن است. حیاطی هست کوچه ای هست دختربچه های همسایه ها هست.

آموخت که سینه خیز برود . اول دنده عقب می رفت و از دیروز به جلو خیز برمیدارد. می خزد و می خندد. میخزد و گوشه سفره رامی گیرد و به سمت خودش می کشد. خیلی خوشحالم خیلی.


دوستت داریم بابایی


با سلام و ادب


امروز 28 بهمن است.

چند روز پیش وقتی از سر کار به خونه اومدم و شروع به بازی با طاها کردم برای اینکه نگه بغلم کن و راهم ببر ، طاها را به پهلو خواباندم و کمر و پاها و دستهایش را ماساژ دادم.

الان یاد گرفته وقتی یه مدت بازی میکنه و مخصوصا از روی پشتی ها و پله بالا پایین میره میاد جلوی من یا مادرش دراز می کشه تا ماساژش بدیم.

ماساژ که می دیم برمیگرده واز پهلوی دیگه می خوابه و یه نگاه خیلی خوشگل به ما می کنه و بعد صورتش رو به طرف زمین می خوابونه و می خنده.

آی بامزه است این حرکاتش.


از بیرون هم که میایم دستش رو دراز می کنه و دست میده. از سر کار که میام میاد دم در حال به استقبالم.

خیلی دوستت دارم طاهایی.

خدا رو هزاران بار شکر .


با عرض سلام و ادب

امروز که این مطلب را می گذرم شاید آخرین مطلب سال جاری باشد.

آخرین ماه ، اولین سال حیات طاهاجان.

در اسفند ماه رویدادهای تازه و پیشرفت در امور قبلی برای طاها بود.

دو دندان از فک بالا سرزد . ایستادن را به راحتی انجام می دهد البته با کمک پشتی و میز و دیوار. کنار پشتی ها دو سه قدم راه می رود. در ابتدا برای نشستن کمک می خواست . اما حالا حرکاتش کاملشده و بدون کمک ما از حالت ایستاده کنار دیوار ، می نشیند.

بازی هایش متفاوت شده و بجای دنبال توپ و عروسک و خانه بازی ، به دنبال قابلمه ،سر قابلمه و دبه آب می رود.

تمایلی به دیدن برنامه کودک ندارد اما در عوض پیام های بازرگانی را ازدست نمیدهد.

با همه زود می جوشد. با بچه ها دیر اخت می شود.

دیشب کمیل خونمون بود به جای اینکه به طرف هلیا برود بیشتر عکس روی پتوی هلیا جذبش کرده بود.

سوار بر روروک به راحتی راه می رود.

اگر غذایش با غذای ما همراه باشد ترجیح می دهد از غذای ما بخورد تا غذای خودش. البته از ابتدای ماه یواش یواش غذای سفره همراهش می کنیم. به ماست بسیار علاقه دارد. ممکن است حریره بادام نخورد اما یه کاسه ماست را با میل زیاد بخورد.

اگر بر روی صندلی باشد ، هرچه به دستش بدهیم خم میشه و ول میکنه تا بیفته پایین . بعد دوباره تقاضا می کنه و این کار را مدام انجام میده. بعضی اوقات می خنده. هربار که چیزی می ندازه بهش میگیم افتاد و الان خودش کلمه "افتید" را تکرار می کنه. جالبه بابا و مامان را هنوز به صورت قاطع نمیگه اما کلمه افتاد را با لحن خودش میگه افتید.


هفته گذشته به عشق آباد رفتیم. دو قلوها هم بودند.

چند شب پیش هم به امامزاده رفتیم و طاها برای اولین بار سوار تابش کردم. خیلی خوشش اومده بود.


 پسرم طاها عشقمی بابا


چند تصویر ازین ماه.


تصاویر عشق آباد و قنات امیرآباد





با عرض سلام و ادب و احترام


سال جدید را به همه تبریک می گویم و امیدوارم در کنار هم سال خوش و سرشار از موفقیت داشته باشیم.


لحظه سال تحویل حدود یک شب بود.


امسال را متفاوت تر از سالهای دیگر آغاز کردییم.

چهارشنبه 29 اسفند مصادف شده بود با 13 رجب و ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر. به همین مناسبت همگی روز مرد ، در خانه بابا حضور داشتیم. علیرضا هم از یزد آمده بود.

صبح که به خانه بابا رفتیم به همراه علیرضا و کمیل به بازار رفتیم تا کادوی مناسبی برای باباجون بگیریم. علیرضا پیراهن گرفت و من کفش و کمیل هم از دیجی کالا تی شرت و نگدارنده مغناطیسی موبایل برای ماشین گرفته بود. علیرضا یک کیک هم خرید.

پس از صرف ناهار ، همه رفتیم سراغ شستن ماشین با کارواش کمیل و در کنار آن درست کردن جلوی در خونه که در جدید و کرکره ای نصب کرده بودند. تا نزدیک غروب طول کشید.

کار ما که تمام شد کمیل و دو قلوها حیاط را مرتب کردند و شستن.

پس از صرف شام مراسم جشن روز پدر و شب عید و تولد بابا(که سوم فروردین است) را گرفتیم و کادوها را به بابا اهدا کردیم. بعد بابا کیک را بریدند و کلی حال کردیم و خیلی خوش گذشت.


روز اول عید خانه پدر خانم بودیم.

علی آقا هم بودند.



روز دوم عید بهعشق آباد رفتیم. علیرضا و کمیل بابا روز اول رفته بودند و بابا شب همان روز به طبس برگشته بودند.


طاها




با سلام

امروز شنبه 17 فروردین 98 ، آخرین ماه اولین سال ولادت طاهاست.

طاها رسما از امروز آخرین ماه زیر یکسالگی خود را می گذراند.


و اما طاها فرزند عزیزمان

تا کنون روز به روز پیشرفتهایی داشته که ذکر روزانه آنها مشهود نیست اما وقتی با یک هفته و یک ماه گذشته اش مقایسه می کنی متوجه می شویم که در این ماه چه فرقی داشته است.


طاها طی ماه گذشته یاد گرفته که بازیهایی با دیگران انجام دهد. بازی هایی که خود مایل به آنها باشد . اما بعضی وقتها آن بازی را با همه کس انجام نمی دهد. از جمله بازی "قایم باشک" طاها بصورت خود جوش این بازی را آموخته و در ابتدا فقط با من و مامانش انجام می داد. نحوه بازی بگونه ایست که وقتی من یا مامانش وسط اتاق نشسته ایم(به دیوار تکیه نداده ایم) طاها چهاردسته پایی میاد و پشت سر ما می شینه و منتظر می مونه تا بگیم طاها کجاست؟ طاها نیست؟ و طاها یک صدایی مثل "مم" از خودش در میاره . ما باید برگردیم و طاها را پیدا کنیم بغلش کنیم و بوس و نوازش و دوباره تکرار همینکار.

خیلی از این بازی لذت میبره.


بازی دیگر، بازی با حلقه هاست. تعدادی حلقه که باید براساس سایز داخل پایه مخروطی شکل قرار بده.

در ابتدا فقط حلقه ها را از پایه بیرون میاورد اما طی یک هفته یاد گرفته بزاره درون پایه اما نه براساس سایز بلکه نامرتب.


تاب بازی را خیلی دوست داره و امروز می خوام براش یه تاپ بخرم.


ضربه زدن به وسایل و در و دیوار هم دوست داره. در قابلمه به زمین میزنه ، کنترل تلویزیون به دیوار میزنه( پرت نمیکنه). قاشق به هم میزنه.


اما از تغذیه باید بگم هرچی بهش بدیم رد نمیکنه و میخوره. از میوه ها بیشتر از همه پرتقال خیلی دوست داره. کافیه ببریش میوه فروشی .از تو بغل خودشو پرت میکنه رو پرتقالها.


هنوز کلمات را ادا نمیکنه و گاهی کلمات بابا و ماما را بصورت ناقص بیان میکند.


طاهایی عشق بابایی


با سلام

امروز شنبه 17 فروردین 98 ، آخرین ماه اولین سال ولادت طاهاست.

طاها رسما از امروز آخرین ماه زیر یکسالگی خود را می گذراند.


و اما طاها فرزند عزیزمان

تا کنون روز به روز پیشرفتهایی داشته که ذکر روزانه آنها مشهود نیست اما وقتی با یک هفته و یک ماه گذشته اش مقایسه می کنی متوجه می شویم که در این ماه چه فرقی داشته است.


طاها طی ماه گذشته یاد گرفته که بازیهایی با دیگران انجام دهد. بازی هایی که خود مایل به آنها باشد . اما بعضی وقتها آن بازی را با همه کس انجام نمی دهد. از جمله بازی "قایم باشک" طاها بصورت خود جوش این بازی را آموخته و در ابتدا فقط با من و مامانش انجام می داد. نحوه بازی بگونه ایست که وقتی من یا مامانش وسط اتاق نشسته ایم(به دیوار تکیه نداده ایم) طاها چهاردسته پایی میاد و پشت سر ما می شینه و منتظر می مونه تا بگیم طاها کجاست؟ طاها نیست؟ و طاها یک صدایی مثل "مم" از خودش در میاره . ما باید برگردیم و طاها را پیدا کنیم بغلش کنیم و بوس و نوازش و دوباره تکرار همینکار.

خیلی از این بازی لذت میبره.


بازی دیگر، بازی با حلقه هاست. تعدادی حلقه که باید براساس سایز داخل پایه مخروطی شکل قرار بده.

در ابتدا فقط حلقه ها را از پایه بیرون میاورد اما طی یک هفته یاد گرفته بزاره درون پایه اما نه براساس سایز بلکه نامرتب.


تاب بازی را خیلی دوست داره و امروز می خوام براش یه تاپ بخرم.


ضربه زدن به وسایل و در و دیوار هم دوست داره. در قابلمه به زمین میزنه ، کنترل تلویزیون به دیوار میزنه( پرت نمیکنه). قاشق به هم میزنه.


اما از تغذیه باید بگم هرچی بهش بدیم رد نمیکنه و میخوره. از میوه ها بیشتر از همه پرتقال خیلی دوست داره. کافیه ببریش میوه فروشی .از تو بغل خودشو پرت میکنه رو پرتقالها. مامان طاها هر وقت که میخواد به طاها غذا بده ، طاها رو سوار روروک می کنه و طاها هم هم بازی می کنه و هم میخوره و جالب ایجاست که طاها با این کار شرطی شده . بطوریکه هر وقت گشنه میشه میره سروقت روروک و پاشو بالا میبره که سوار شه. خیلی بامزه ای طاهایی.


معنای و مفهوم کلمات را خوب میفهمد اما هنوز کلمات را ادا نمیکنه و گاهی کلمات بابا و ماما را بصورت ناقص بیان میکند. و کلماتی شبیه به "افتاد" را که زیاد در بازیها ازش استفاده کردیم را به صورت "افتید" بیان می کند.


یاد گرفته روی دو زانو می نشیند. اما در حد کوتاه . خسته میشه و دوباره به حالت همیشگی می نشینه.

با عمه هاش (ریحانه و زهرا) خیلی رفیق شده . همچنین با محمدرضا (پسر دایی طاها) ، اما از مهرانه (دختر دایی طاها) می ترسه .

بغل همه میره و غریبی نمیکنه البته منظورم فامیل هایی که درین مدت با آنها آشنا شده.


به بابابزرگش (آقای باوفا) که میرسه مدام میگه راهم ببرید و عمو هم با کمر درد و شانه درد و زانودرد میگن چشم. یاد گرفته هر وقت بابابزرگش باشند باید بغلش کنن و طاها خوب سوء استفاده می کنه.


طاهایی عشق بابایی

با عرض سلام و ادب و احترام


سال جدید را به همه تبریک می گویم و امیدوارم در کنار هم سال خوش و سرشار از موفقیت داشته باشیم.


لحظه سال تحویل حدود یک شب بود.


امسال را متفاوت تر از سالهای دیگر آغاز کردییم.

چهارشنبه 29 اسفند مصادف شده بود با 13 رجب و ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر. به همین مناسبت همگی روز مرد ، در خانه بابا حضور داشتیم. علیرضا هم از یزد آمده بود.

صبح که به خانه بابا رفتیم به همراه علیرضا و کمیل به بازار رفتیم تا کادوی مناسبی برای باباجون بگیریم. علیرضا پیراهن گرفت و من کفش و کمیل هم از دیجی کالا تی شرت و نگدارنده مغناطیسی موبایل برای ماشین گرفته بود. علیرضا یک کیک هم خرید.

پس از صرف ناهار ، همه رفتیم سراغ شستن ماشین با کارواش کمیل و در کنار آن درست کردن جلوی در خونه که در جدید و کرکره ای نصب کرده بودند. تا نزدیک غروب طول کشید.

کار ما که تمام شد کمیل و دو قلوها حیاط را مرتب کردند و شستن.

پس از صرف شام مراسم جشن روز پدر و شب عید و تولد بابا(که سوم فروردین است) را گرفتیم و کادوها را به بابا اهدا کردیم. بعد بابا کیک را بریدند و کلی حال کردیم و خیلی خوش گذشت.


روز اول عید خانه پدر خانم بودیم.

علی آقا هم بودند.



روز دوم عید به عشق آباد رفتیم. علیرضا و کمیل و بابا روز اول رفته بودند ولی بابا شب همان روز به طبس برگشته بودند.



به همراه علیرضاو کمیل و دای ها چندجا عید دیدنی رفتیم و ناهار همه خونه بی بی حمید بودیم با یک ماکارانی توپ و م که خانمم و زن دایی مهدی پخته بودند.

شبش نیز خونه دایی حمید بودیم.



روز سوم به طبس برگشتیم.

 روز چهارم بابا و علیرضا و کمیل خونه ما دعوت بودند . چایی عصرانه را به اتفاق همه در محل زمینهای کشاورزی اجاره ای بابا در دشتغران خوردیم . یک چای آتشی خوشمزه که کمیل و علیرضا درست کرده بودند.

شب نیز همه خونه ما به صرف عدسی دور هم بودیم.


تصاویر بیشتر دست کمیل و علیرضاست که بعدا ان شاءالله خواهم گذاشت.


پنجم هم روز کاری بود و من سر کار.

 شب خونه آقای باوفا بودیم .







سلام

امروز 11 اردیبهشت است و 6 روز دیگر سالروز ولادت طاهاست .

5 روز دیگه ماه مبارک رمضان آغاز می شه. یعنی تولد طاها دوم ماه رمضان است.

تصمیم گرفتیم ان شاءالله جشن تولد طاها و دعوتی افطاری ماه رمضانمان را همزمان برگزار نماییم. خانمم دوست داره کیک تولد را در خانه درست کند.

برای تزیین اتاق هم هنوز تصمیم قطعی نگرفتیم ولی بدون تزیین که نمی شه.

کادوهای تولد از طرف مامان و بابا هم خریداری کردیم اما الان نمیگم.

شنبه و یکشنبه که 14 و 15 ام است جلسه ای با مدیرعامل شرکت داریم و باید تهران باشم .



درود و بدرود

امروز سه شنبه دهم اردیبهشت است.

مدتی است که به خاطر فشار کاری و بازدیدهای که در سایت داشتیم و برنامه راه اندازی جزء به جزء پروژه فرصت ثبت اتفاقات جدید طاهای عزیزم را نداشتم.

در این مدت یک ماهه بارندگی های شدیدی در ایران شده بود که در برخی استانها سیل جاری شده بود . بارندگی هایی که در نیم قرن اخیر ایران بی سابقه بود . شمال کشور و غرب کشور سیل خانه را ویران کرده بود که تا کنون در حال تخلیه گل و لای و پاکسازی شهرها هستند.

بارندگی ها تالاب هایی که در سالهای گذشته خشک شده بود را احیا کرده بود و سد های کرخه و دز را برای اولین بار سرریز.

بارندگی ها به حدی بود که برای طبس هم اخطار سیل داده بودند . باریدن که آغاز شد ظرف یک ساعت خیابانها را آب فرا گرفته بود و در برخی مناطق طبس آب به درون مغازه ها راه یافته بود. جاده های مسیر عشق آباد و دیهوک و چندجای دیگه خراب شد و جاده معدن هم یک روز مسدود شد و ما تعطیل بودیم .

در این چند روز بارندگی ، هوا گرم و سرد میشد. بطوری که کولر خانه را سرویس و آماده استفاده کردم اما یکدفعه هوا سرد شد و دو سه روز بعد دوباره گرم و داغ . در همین حال و هوا طاها سرماخورده بود.

اولین سرماخوردگی را تجربه می کرد. سرفه های خیلی خشک و پشت سرهم داشت . دو سه شب تب کرد.

حدود 10 روز طول کشید تا بهتر شد و الان سرحال شده.

در این 10 روز خیلی بی حوصله و بهانه گیر شده بود . میل به غذا نداشت . میوه نمی خورد . پرتقال را تحویل نمی گرفت. از سر کار که به خونه می رسیدم می خواست بغلش کنم و راهش ببرم . با اسباب بازیهایش بازی نمیکرد. نگرانش بودیم با اینکه می دانستیم یه سرماخوردگی ساده است.

از دو سه روز پیش بهتر شده و برگشته به همون طاهای همیشگی بابایی.

چشمک زدن را یاد گرفته اما با دو چشم. بوس فرستادن به مامانش را خیلی با نمک یاد گرفته. یه بوس باصدا از فاصله های مختلف . از دیشب برای من هم بوس می فرستاد. هنوز موفق به گرفتن عکس از چشمک و بوسه هایش نشدم.

پسرم در کارهای خونه کمک مامانش هم میکنه. در جارو کردن با جارو دستی و جارو برقی در کنار جارو می ایستد و جارو را هل می دهد. با پارچه و دستمال و دستگیره و شلوار و هر چی دم دستش باشد گاز و کابینت و در و دیوار را تمیز می کند.

تازگی ها کنار گاز می ایستد و دستش را به روی گاز می رساند. خیلی خطری شده.

خدا حفظش کند.

دوستت داریم بابایی

 


با عرض سلام و ادب و احترام


سال جدید را به همه تبریک می گویم و امیدوارم در کنار هم سال خوش و سرشار از موفقیت داشته باشیم.


لحظه سال تحویل حدود یک شب بود.


امسال را متفاوت تر از سالهای دیگر آغاز کردییم.

چهارشنبه 29 اسفند مصادف شده بود با 13 رجب و ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر. به همین مناسبت همگی روز مرد ، در خانه بابا حضور داشتیم. علیرضا هم از یزد آمده بود.

صبح که به خانه بابا رفتیم به همراه علیرضا و کمیل به بازار رفتیم تا کادوی مناسبی برای باباجون بگیریم. علیرضا پیراهن گرفت و من کفش و کمیل هم از دیجی کالا تی شرت و نگدارنده مغناطیسی موبایل برای ماشین گرفته بود. علیرضا یک کیک هم خرید.

پس از صرف ناهار ، همه رفتیم سراغ شستن ماشین با کارواش کمیل و در کنار آن درست کردن جلوی در خونه که در جدید و کرکره ای نصب کرده بودند. تا نزدیک غروب طول کشید.

کار ما که تمام شد کمیل و دو قلوها حیاط را مرتب کردند و شستن.

پس از صرف شام مراسم جشن روز پدر و شب عید و تولد بابا(که سوم فروردین است) را گرفتیم و کادوها را به بابا اهدا کردیم. بعد بابا کیک را بریدند و کلی حال کردیم و خیلی خوش گذشت.


روز اول عید خانه پدر خانم بودیم.

علی آقا هم بودند.



روز دوم عید به عشق آباد رفتیم. علیرضا و کمیل و بابا روز اول رفته بودند ولی بابا شب همان روز به طبس برگشته بودند.



به همراه علیرضاو کمیل و دای ها چندجا عید دیدنی رفتیم و ناهار همه خونه بی بی حمید بودیم با یک ماکارانی توپ و م که خانمم و زن دایی مهدی پخته بودند.

شبش نیز خونه دایی حمید بودیم.



روز سوم به طبس برگشتیم.

 روز چهارم بابا و علیرضا و کمیل خونه ما دعوت بودند . چایی عصرانه را به اتفاق همه در محل زمینهای کشاورزی اجاره ای بابا در دشتغران خوردیم . یک چای آتشی خوشمزه که کمیل و علیرضا درست کرده بودند.

شب نیز همه خونه ما به صرف عدسی دور هم بودیم.


تصاویر بیشتر دست کمیل و علیرضاست که بعدا ان شاءالله خواهم گذاشت.


پنجم هم روز کاری بود و من سر کار.

 شب خونه آقای باوفا بودیم .

عصرها به باغ گلشن می رفتیم و طاها تاب بازی می کرد. تاب بازی را دوست دارد


سیزدهم هم مهمان عمو حاج مهدی بودیم. به خاطر هشدارهای هواشناسی مبنی بر بارندگی ، در خانه عمو ناهار خوردیم و چایی عصر را همه باهم بالای جوی طبس خوردیم.



سلامی با ذوق فراوان و لبریز از سپاس از خالق یکتا

امروز سه شنبه 98/2/17 و اول ماه مبارک رمضان سالروز ولادت طاهاست.

طاهایم ، پسرم ، دلبندم تولدت مبارک.

ان شاءالله که سالیان سال با موفقیت پشت سر بگذاری.

از دیروز من و همسرم در تکاپوی برگزاری یک جشن تولد برای فرزندمان هستیم و چون مصادف شده با ماه رمضان مهمانان به صرف افطار دعوت شده اند.

پختن کیک تولد و ژله و تزئینات اتاق را دیروز انجام داده ایم . برای افطار هم خورش قیمه در نظر گرفته ایم و چون باتوجه به کارهای مانده و گهگاهی اذیتهای طاها قرار شد خورش را از بیرون و پلو را در خانه تهیه کنیم.

امروز هم ساعت کاری ما تا 4 بعداز ظهر اعلام شده که تابرسیم به طبس میشه 5:30 و اذان ساعت 19:40 می باشد.

****************

الان که می نویسم هجدهم است.

دیشب شب خوشی بود .

عصر که رسیدم خانه رفتم دنبال ریحانه و زهرا . با طاها وب بازی می کنند و طاها هم با آنها راحته و دیگه سراغ بابا و مامان را کمتر می گیره و ما با آسودگی خاطر آماده پذیرایی می شویم. خاله (ماد خانم) هم از صبح آمده بودند و کلی از کارها را به تنهایی انجام داده بودند. جای تشکر فراوان دارد.

پلو را دم کرده بودند و چایی ها آماده صرف .

اولین سفره افطاری چیده شد و کم کم مهمانان آمدند. بی بی حمید و دایی حمیدآقا هم امسال بودند.

یک نان پنیر و سبزی به همراه چایی و خرما در ماه رمضان خیلی می چسبد.




با ورود میهمانان و زمان اذان افطاری را شروع و به دنبال آن شام صرف شد.

به کمک دوقلوها میز تزئین شده و صندلی طاها به محل مشخص شده آورده شد و کیک و ژله و آهنگ تولد کودکانه پخش و مراسم آغاز شد.





ط


سلامی با ذوق فراوان و لبریز از سپاس از خالق یکتا

امروز سه شنبه 98/2/17 و اول ماه مبارک رمضان سالروز ولادت طاهاست.

طاهایم ، پسرم ، دلبندم تولدت مبارک.

ان شاءالله که سالیان سال با موفقیت پشت سر بگذاری.

از دیروز من و همسرم در تکاپوی برگزاری یک جشن تولد برای فرزندمان هستیم و چون مصادف شده با ماه رمضان مهمانان به صرف افطار دعوت شده اند.

پختن کیک تولد و ژله و تزئینات اتاق را دیروز انجام داده ایم . برای افطار هم خورش قیمه در نظر گرفته ایم و چون باتوجه به کارهای مانده و گهگاهی اذیتهای طاها قرار شد خورش را از بیرون و پلو را در خانه تهیه کنیم.

امروز هم ساعت کاری ما تا 4 بعداز ظهر اعلام شده که تابرسیم به طبس میشه 5:30 و اذان ساعت 19:40 می باشد.

****************

الان که می نویسم هجدهم است.

دیشب شب خوشی بود .

عصر که رسیدم خانه رفتم دنبال ریحانه و زهرا . با طاها وب بازی می کنند و طاها هم با آنها راحته و دیگه سراغ بابا و مامان را کمتر می گیره و ما با آسودگی خاطر آماده پذیرایی می شویم. خاله (ماد خانم) هم از صبح آمده بودند و کلی از کارها را به تنهایی انجام داده بودند. جای تشکر فراوان دارد.

پلو را دم کرده بودند و چایی ها آماده صرف .

اولین سفره افطاری چیده شد و کم کم مهمانان آمدند. بی بی حمید و دایی حمیدآقا هم امسال بودند.

یک نان پنیر و سبزی به همراه چایی و خرما در ماه رمضان خیلی می چسبد.




با ورود میهمانان و زمان اذان افطاری را شروع و به دنبال آن شام صرف شد.

به کمک دوقلوها میز تزئین شده و صندلی طاها به محل مشخص شده آورده شد و کیک و ژله و آهنگ تولد کودکانه پخش و مراسم آغاز شد.

دریافت


دریافت


دریافت


دریافت


دریافت


دریافت


دریافت


دریافت


دریافت



بنام یاور برحق

السلام علیک یا امیرالمومنین یا علی ابن ابیطالب(ع)

امروز 21 ماه رمضان ، شهادت حضرت علی (ع) است.


با توجه به بازدیدهای چند روز قبل مدیرعامل کارفرمای پروژه و عدم رضایت وی از پیشرفت پروژه امروز را کاری اعلام کردند. و هم اکنون که ساعت 12 ظهر می باشد مشغول به تایپ مطلب می باشم.


چند رفتار از طاها که در مطالب قبل به آنها اشاره نکرده ام را اینک جداگانه ثبت می کنم.


یکی از رفتارهای طاها که در زمانهای خاص بروز می کند ، شنیدن صدای اذان ، قرآن و نماز خواندن است.

طاها در چند ماه اخیر یاد گرفته که بعضی اصوات متفاوت تر از صحبتها و صداهای دائمی و روزمره است.

طی ماههای گذشته یاد گرفته نماز خواندن و حرکات نماز ، با سایر رفتارها و حرکات فرق دارد.

هنگام تلاوت قرآن و شنیدن صدای اذان و دعا سرش را به چپ و راست حرکت میدهد و به قول خودمان به به می کند.

هنگام اذان به مهر لب طاقچه شاره می کند.

تا چند روز پیش مهر نماز را می خورد اما حالا بیشتر سر و صورتش را روی مهر می گذارد

مهر را روی زمین گذاشته و خم و گاهی دراز میکشد و سر و گاهی لبهایش رار روی آن می گذارد. در عالم خودش سجده می کند.


هنگام تعویض شبکه ای تلویزیون وقتی صدای قرائت قرآن می شنود اندکی مکث می کند و یه سری تکان می دهد و گوش می کند.

یک نرم افزار قرآنی هم در گوشی دارم که برای طاها نصب کرده ام . گوشی را که می بیند میگه برام بزار (با همان زبان خودش)


سه چهار روزی است که طاها بدون دخالت پشتی و دیوار و . درجا بلند شده و می ایستد. البته اگه میلش باشد.

دستش را هم که بگیری چند قدمی راه می رود. به راحتی مدتی روی پای خود بدون کمک اشیا ثابت می ایستد و بازی می کند.


پرت کردن وسایل را یاد گرفته ولی هنوز به درستی و دقیق این کار را انجام نمیدهد. گاهی توپ را پشت سرش می اندازد و گاهی رو به جلو.

با وسایل آشپزخانه به خوبی بازی می کند.

نام وسایلی که تا به حال دیده و لمس کرده را به خوبی می داند و اشیا را ازهم تشخیص می دهد.

اگر در اطرافش وسایل ریخته باشد ، نام هر کدام را که بگی به دستت می دهد.


رنگ ها را نمی شناسد. شاید هم هنوز زود است تا شناختن.

اندازه ها را هم هنوز نمی شناسد.


بازی قایم باشکش پیشزفت ویژه ای کرده. قبلا اسباب بازیهایش را پشت سرش قایم می کرد و بعد خودش می چرخید و پیدا می کرد ، اما حال زیر تشکش و بالش و پشت پشتی و زیر فرش قایم می کند.


خیلی بامزه و دوست داشتنی هتسی طاهایی




با سلام

دیشب شب بیست و سوم ماه رمضان ، آخرین شب قدر امسال بود.

تصمیم داشتیم به مسجد برویم . طاها ساعت های 9 خوابید و بعد نیم ساعت بیدارشد . شروع به بازی کرد ساعتهای 10 بود که دعای جوشن کبیر از تلویزیون پخش می شد. طاها با شنیدن دعا به سمت میز تلویزیون رفت و همانجا با تلویزیون حرف می زد و بازی می کرد . من و خانم هم عقب تر نشسته بودیم و به دعا گوش میدادیم. طاها که مدام وسیله ای را روی میز می گذاشت و بعد می انداخت و دوباره می نشست و برمی داشت و پا میشد و میگذاشت روی میز، یهو حین بلند شدن افتاد و با ضربه خورد به لبه میز و شروع به گریه کرد. پسرم چنان اشک می ریخت که مادرش هم اشک تو چشماش جمع شده بود. طاها در بغل مادر بود و من دنبال محل اصابت روی صورت طاها. بعد یک دقیقه محل اصابت با زخم شدن خود را نشان داد. کمی بالاتر از گوشه چشم و ابرو .


پسرم تا مدتی در بغل  و سر بر دوش مادرش گریه کرد . خدا را شکر که بدتر از این نشده بود.



با سلام
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت            صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت
امروزچهارشنبه  15 خرداد مصادف با عید سعید فطر است. خونه بابا بودیم .
علیرضا دوشنبه از یزد آمده بود. همان روزی که سرویس ون شرکت مانا که من و چند نفر از بچه ها هنگام رفتن به کارگاه لاستیک ترکاند و از جاده زد بیرون و سه مجروح و مصدوم بر جای گذاشت. و من زانوی چپ و دو دندان پیش از فک بالا دچار مصدومیت شد.

و اما طاها
چند روزی است که طاها دو سه قدمی راه می رود و امروز تعداد قدمهایش بیشتر شده


با سلام

امروز اول تیرماه است. روز شنبه.

در ماه گذشته خرداد ماه پیشرفتهای حرکتی در طاها بوجود آمد که مارا سر ذوق آورد.

مهمترین آنها ، راه رفتن فرزندمان بود.

اکنون طاها راه می رود.

تا چندی پیش به کمک دیوار بلند میشد و بعد راه می رفت و از دیروز درجا بلند می شود و راه می رود.

با توپ خیلی زیبا بازی می کند . راه می رود و به توپ ضربه می زند. گاهی هم سرعش را تند می کند .

راه رفتنش دیدنی است قدم های کوچک و پشت سر هم با تهای باحال در بدن . اگه کسی ندونه تازه راه افتاده ، فکر میکنه داره می رقصه یا ادا در میاره. وقتی راه میره یهو درجا عقب گرد میکنه.


مورد دیگر اینکه پرتاب کردن توپ با دست را به خوبی و تقریبا دقیق انجام میدهد.


هنوز صحبت نمی کند ولی بعضی کلمات مثل آپه (آب) ، بابا ، عمه ، الله ، اکبر


یاد گرفته وقتی میریم بیرون از خانه باید لباس بپوشیم. الان هروقت دلش می خواد ببرمش تو کوچه یا بازار زیر پوشمو میگیره و می کشه یا لباس خودشو. با زبون بچگیش میگه لباس عوض کن بریم.


من یک کلاه لبه دار دارم که وقتی از خانه بیرون می روم سرم می گذارم حتی در ماشین که نشسته ام. وقتی درخانه هستم و طاها می خواهد دوچرخه (همان چهارچرخ) را راه ببرد کلاهم را سرش می گذارد. واقعا پدر و مادر الگوی رفتاری فرزند هستند.

یه رفتار خوب دیگه هم دارم انجام میدهم اینکه از سر کار که به خانه می آیم چند دقیقه ای کتاب میخوانم و برای طاها هم چندتا مجله و تقویم جیبی تهیه کردیم. جالب اینکه وقتی کتاب می خوانم تقویم خودش را به من می دهد که برایش بخوانم.

منم کتاب یا تقویم را باز می کنم و برایش قصه و شعر می خوانم یا این شعر را :

" طاها جون کتاب می خاد        کتاب و با کباب می خاد

 طاها جون قصه می خاد          قصه بی غصه می خاد "

 


خیلی بامزه ای بابایی.


چند تصویر از خرداد ماه



با سلام
یکشنبه 19خرداد وقت آتلیه گرفته بودیم تا از طاها چند عکس زیبا و به یاد ماندنی بگیریم.

طاها هنوز با محیط آشنا نبود و از خانم عکاس هم خجالت می کشید. هرکار کردیم تا یه بار خوشگل بخنده محل نذاشت که نذاشت.
در حالات مختلف عکس گرفت . من هم با گوشی خودم عکس می گرفتم. الان عکسهایی که خودم گرفتم را پست می کنم.



هنگام عکس در وان ، طاها خیلی شیطونی می کرد. هرچی دوش وان را درست میکردیم دست میزد و می چرخوندش. فک کنم 15 عکس گرفت تا یکیش با درست دراومد.

امیدوارم عکسهایش که هنوز تحویل ما نداده یادگاری باشد برای جشن تولد 18 سالگی اش.

طاهایی دوستت داریم دوتایی

با سلام
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت            صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت
امروزچهارشنبه  15 خرداد مصادف با عید سعید فطر است. خونه بابا بودیم .
علیرضا دوشنبه از یزد آمده بود. همان روزی که سرویس ون شرکت مانا که من و چند نفر از بچه ها هنگام رفتن به کارگاه لاستیک ترکاند و از جاده زد بیرون و سه مجروح و مصدوم بر جای گذاشت. و من زانوی چپ و دو دندان پیش از فک بالا دچار مصدومیت شد.

و اما طاها
چند روزی است که طاها دو سه قدمی راه می رود و امروز تعداد قدمهایش بیشتر شده



بنام یاور برحق

السلام علیک یا امیرالمومنین یا علی ابن ابیطالب(ع)

امروز 21 ماه رمضان ، شهادت حضرت علی (ع) است.


با توجه به بازدیدهای چند روز قبل مدیرعامل کارفرمای پروژه و عدم رضایت وی از پیشرفت پروژه امروز را کاری اعلام کردند. و هم اکنون که ساعت 12 ظهر می باشد مشغول به تایپ مطلب می باشم.


چند رفتار از طاها که در مطالب قبل به آنها اشاره نکرده ام را اینک جداگانه ثبت می کنم.


یکی از رفتارهای طاها که در زمانهای خاص بروز می کند ، شنیدن صدای اذان ، قرآن و نماز خواندن است.

طاها در چند ماه اخیر یاد گرفته که بعضی اصوات متفاوت تر از صحبتها و صداهای دائمی و روزمره است.

طی ماههای گذشته یاد گرفته نماز خواندن و حرکات نماز ، با سایر رفتارها و حرکات فرق دارد.

هنگام تلاوت قرآن و شنیدن صدای اذان و دعا سرش را به چپ و راست حرکت میدهد و به قول خودمان به به می کند.

هنگام اذان به مهر لب طاقچه شاره می کند.

تا چند روز پیش مهر نماز را می خورد اما حالا بیشتر سر و صورتش را روی مهر می گذارد

مهر را روی زمین گذاشته و خم و گاهی دراز میکشد و سر و گاهی لبهایش رار روی آن می گذارد. در عالم خودش سجده می کند.


هنگام تعویض شبکه ای تلویزیون وقتی صدای قرائت قرآن می شنود اندکی مکث می کند و یه سری تکان می دهد و گوش می کند.

یک نرم افزار قرآنی هم در گوشی دارم که برای طاها نصب کرده ام . گوشی را که می بیند میگه برام بزار (با همان زبان خودش)


سه چهار روزی است که طاها اگه دستش را بگیری چند قدمی راه می رود. به راحتی مدتی روی پای خود بدون کمک اشیا ثابت می ایستد و بازی می کند.


پرت کردن وسایل را یاد گرفته ولی هنوز به درستی و دقیق این کار را انجام نمیدهد. گاهی توپ را پشت سرش می اندازد و گاهی رو به جلو.

با وسایل آشپزخانه به خوبی بازی می کند.

نام وسایلی که تا به حال دیده و لمس کرده را به خوبی می داند و اشیا را ازهم تشخیص می دهد.

اگر در اطرافش وسایل ریخته باشد ، نام هر کدام را که بگی به دستت می دهد.


رنگ ها را نمی شناسد. شاید هم هنوز زود است تا شناختن.

اندازه ها را هم هنوز نمی شناسد.


بازی قایم باشکش پیشزفت ویژه ای کرده. قبلا اسباب بازیهایش را پشت سرش قایم می کرد و بعد خودش می چرخید و پیدا می کرد ، اما حال زیر تشکش و بالش و پشت پشتی و زیر فرش قایم می کند.


خیلی بامزه و دوست داشتنی هتسی طاهایی




با سلام و درود

امروز جمعه هفتم تیرماه 98


گاهی اوقات بزرگترها کودکان را بر اثر انجام بعضی کارهای اشتباه دعوا یا حتی کتک می زنند تا به خیال خود کودک را ادب یا تربیت کنند.

نمیدانم چرا به این نکته توجه نمی کنند که کودک که شخصا چیزی بلد نیست و همه رفتارهای خود را الگوبرداری می کند . منظرم این است که ذهن کودک شبیه یه دستگاه کپی است که هرچه بهش بدهی عینا تحویل می دهد. این تحویل دادن فقط مال همان لحظه نیست بلکه در زمانهای آینده نیز در موقعیت مشابه همان را انجام می دهد.

بنده این را در مورد طاها بیان می کنم :

هنگام توپ بازی با طاها ، خودم شخصا توپ را به دیوار می زنم و در برگشت توپ مجدد توپ را به دیوار می زنم. طاها میخندد و کیف می کند و من هم لذت می برم و با اشتیاق بیشتر این کار را انجام می دهم . هدف من توپ بازی است و با آگاهی از اینکه توپ خطری برای دیوار و شخص خودم و طاها ندارد. طاها این را الگوبرداری کرده و هرچه به دستش برسد را به دیوار می زند . پسرم به دیوار زدنرا از بابایش کپی برداری کرده. اما نمیداند که استکان و لیوان خطر دارد . حالا که اینکار را میکند متوجه شدم که در بازی کردن هم باید آینده و موارد احتیاطی دیگری را نیز مدنظر داشته باشم.

در حال حاضر رفتارهای زیر را انجام می دهد:

- صحبت کردن با تلفن با زبان خودش

- کلاه گذاشتن هنگام دوچرخه بازی

- اشیا مختلف را به دیوار می زند. کنترل تلویزیون ، توپ ، استکان و لیوان ، قاشق و چنگال و .

- کلید و ریموت ماشین را به لباسش آویزان می کند

- عینک مرا برمیدارد و سعی می کند به چشم خودش بگذارد

- مثل من به پشتی تکیه می کند.

- هنگام اذان دنبال مهر می گردد و سجده می کند.

- از سر کار که به خانه می آیم میگه بغلم کن و به حیاط بریم و از گل یاس یکدانه گل میکند و به مادرش می دهد.

- هنگام خروج از خانه موی خود را با آبپاش خیس می کند و بعد شانه می زند.( با همان حال بچگی. منم کمکش می کنم.) از من آموخته.

- پس از غذا خوردن دستهایش را بلند کرده و الهی شکر می کند.

در ادامه چند عکس از طاها جون.



با سلام

امروز دهم تیر ماه یک مطلب مهمی برایم جالب شد.

در گوگل سرچ می کردم . از روی کنجکاوی این مطلب را سرچ کردم :

" من و زندگی + طاها "


و نتیجه ای که دیدم در زیر گذاشتم.





خیلی جالب و جذاب است که وبلاگ و تصاویر طاها در گوگل جزء اولین هاست.


با سلام

دوشنبه دهم تیرماه 98

چند وقتی است که طاهاجون گاز می گیرد و این اواخر بیشتر شده. دیروز همسرم خبر دندان جدید را داد. در واقع پنجمین دندان طاها. البته دندانها جفت جفت ظاهر می شوند بنابراین بهتر است بگویم سومین جفت از دندانهایش. خدا را شکر.


طاها دو عروسک پت و مت دارد که خیلی دورستشان دارد . از بین همه عوسکهایی که دارد فقط این دوتا را انتخاب کرده و بازی می کند.

آنها را روی صندلی خودش می نشاند . سوار بر تاب می کند . هنگام دوچرخه بازی حتما باید آنها را با خود سوار کند . وقتی پت و مت خسته شدند به من می دهد تا روی پایم بخوابانمشان. وقتی خوابیدند روی تشک بزارم و پتوی خودش را رویشان بیاندازم.

گاهی میوه و نان هم به آنها می دهد.

دو سه روز پیش به من می گفت بهشون جی جی بده. جالب بود برام آخه چرا من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دنیایی داره برای خودش .


دیشب به آتلیه رفتیم تا از بین عکسهایی که چند وقت پیش از طاها گرفته بودیم را برای چاپ انتخاب کنیم. عکسهای زیبایی شده بود. همه را انتخاب کردیم. دوتا جهت چاپ روی شاسی و بقیه بصورت آلبوم.


طاهایی دوستت داریم دوتایی


هفتم تیرماه عمو حاج مهدی که به همراه زن عمو و مریم کربلا بودند ، برگشتند.


اینم یه بوس مشتی



من طاها دوتایی


اینم تماشای والیبال جام ملتها


با سلام و درود

امروز جمعه هفتم تیرماه 98


گاهی اوقات بزرگترها کودکان را بر اثر انجام بعضی کارهای اشتباه دعوا یا حتی کتک می زنند تا به خیال خود کودک را ادب یا تربیت کنند.

نمیدانم چرا به این نکته توجه نمی کنند که کودک که شخصا چیزی بلد نیست و همه رفتارهای خود را الگوبرداری می کند . منظرم این است که ذهن کودک شبیه یه دستگاه کپی است که هرچه بهش بدهی عینا تحویل می دهد. این تحویل دادن فقط مال همان لحظه نیست بلکه در زمانهای آینده نیز در موقعیت مشابه همان را انجام می دهد.

بنده این را در مورد طاها بیان می کنم :

هنگام توپ بازی با طاها ، خودم شخصا توپ را به دیوار می زنم و در برگشت توپ مجدد توپ را به دیوار می زنم. طاها میخندد و کیف می کند و من هم لذت می برم و با اشتیاق بیشتر این کار را انجام می دهم . هدف من توپ بازی است و با آگاهی از اینکه توپ خطری برای دیوار و شخص خودم و طاها ندارد. طاها این را الگوبرداری کرده و هرچه به دستش برسد را به دیوار می زند . پسرم به دیوار زدنرا از بابایش کپی برداری کرده. اما نمیداند که استکان و لیوان خطر دارد . حالا که اینکار را میکند متوجه شدم که در بازی کردن هم باید آینده و موارد احتیاطی دیگری را نیز مدنظر داشته باشم.

در حال حاضر رفتارهای زیر را انجام می دهد:

- صحبت کردن با تلفن با زبان خودش

- کلاه گذاشتن هنگام دوچرخه بازی

- اشیا مختلف را به دیوار می زند. کنترل تلویزیون ، توپ ، استکان و لیوان ، قاشق و چنگال و .

- کلید و ریموت ماشین را به لباسش آویزان می کند

- عینک مرا برمیدارد و سعی می کند به چشم خودش بگذارد

- مثل من به پشتی تکیه می کند.

- هنگام اذان دنبال مهر می گردد و سجده می کند.

- از سر کار که به خانه می آیم میگه بغلم کن و به حیاط بریم و از گل یاس یکدانه گل میکند و به مادرش می دهد.

- هنگام خروج از خانه موی خود را با آبپاش خیس می کند و بعد شانه می زند.( با همان حال بچگی. منم کمکش می کنم.) از من آموخته.

- پس از غذا خوردن دستهایش را بلند کرده و الهی شکر می کند.

- از گیره زدن لباس شسته شده روی بندرخت یاد گرفته که به لباس گیره می زنند. و حالا گیره را به لباسهایی که تنش است میزنه. و گاهی به لباسی که تن من و مادرش هست نیز گیره می زنه. و وقتی گیره ها را باز می کنیم شکایت می کند.

خیلی خیلی بامزه ای طاهایی.

در ادامه چند عکس از طاها جون.




سلامی با ذوق فراوان و لبریز از سپاس از خالق یکتا

امروز سه شنبه 98/2/17 و اول ماه مبارک رمضان سالروز ولادت طاهاست.

طاهایم ، پسرم ، دلبندم تولدت مبارک.

ان شاءالله که سالیان سال با موفقیت پشت سر بگذاری.

از دیروز من و همسرم در تکاپوی برگزاری یک جشن تولد برای فرزندمان هستیم و چون مصادف شده با ماه رمضان مهمانان به صرف افطار دعوت شده اند.

پختن کیک تولد و ژله و تزئینات اتاق را دیروز انجام داده ایم . برای افطار هم خورش قیمه در نظر گرفته ایم و چون باتوجه به کارهای مانده و گهگاهی اذیتهای طاها قرار شد خورش را از بیرون و پلو را در خانه تهیه کنیم.

امروز هم ساعت کاری ما تا 4 بعداز ظهر اعلام شده که تابرسیم به طبس میشه 5:30 و اذان ساعت 19:40 می باشد.

****************

الان که می نویسم هجدهم است.

دیشب شب خوشی بود .

عصر که رسیدم خانه رفتم دنبال ریحانه و زهرا . با طاها وب بازی می کنند و طاها هم با آنها راحته و دیگه سراغ بابا و مامان را کمتر می گیره و ما با آسودگی خاطر آماده پذیرایی می شویم. خاله (ماد خانم) هم از صبح آمده بودند و کلی از کارها را به تنهایی انجام داده بودند. جای تشکر فراوان دارد.

پلو را دم کرده بودند و چایی ها آماده صرف .

اولین سفره افطاری چیده شد و کم کم مهمانان آمدند. بی بی حمید و دایی حمیدآقا هم امسال بودند.

یک نان پنیر و سبزی به همراه چایی و خرما در ماه رمضان خیلی می چسبد.




با ورود میهمانان و زمان اذان افطاری را شروع و به دنبال آن شام صرف شد.

به کمک دوقلوها میز تزئین شده و صندلی طاها به محل مشخص شده آورده شد و کیک و ژله و آهنگ تولد کودکانه پخش و مراسم آغاز شد.











با سلام و درود

امروز جمعه هفتم تیرماه 98


گاهی اوقات بزرگترها کودکان را بر اثر انجام بعضی کارهای اشتباه دعوا یا حتی کتک می زنند تا به خیال خود کودک را ادب یا تربیت کنند.

نمیدانم چرا به این نکته توجه نمی کنند که کودک که شخصا چیزی بلد نیست و همه رفتارهای خود را الگوبرداری می کند . منظورم این است که ذهن کودک شبیه یه دستگاه کپی است که هرچه بهش بدهی عینا تحویل می دهد. این تحویل دادن فقط مال همان لحظه نیست بلکه در زمانهای آینده نیز در موقعیت مشابه همان را انجام می دهد.

بنده این را در مورد طاها بیان می کنم :

هنگام توپ بازی با طاها ، خودم شخصا توپ را به دیوار می زنم و در برگشت توپ مجدد توپ را به دیوار می زنم. طاها میخندد و کیف می کند و من هم لذت می برم و با اشتیاق بیشتر این کار را انجام می دهم . هدف من توپ بازی است و با آگاهی از اینکه توپ خطری برای دیوار و شخص خودم و طاها ندارد. طاها این را الگوبرداری کرده و هرچه به دستش برسد را به دیوار می زند . پسرم به دیوار زدنرا از بابایش کپی برداری کرده. اما نمیداند که استکان و لیوان خطر دارد . حالا که اینکار را میکند متوجه شدم که در بازی کردن هم باید آینده و موارد احتیاطی دیگری را نیز مدنظر داشته باشم.

در حال حاضر رفتارهای زیر را انجام می دهد:

- صحبت کردن با تلفن همراه در حال راه رفتن.(من برای اینکه گوشی را ازمن نگیرد راه میروم)

- کلاه گذاشتن هنگام دوچرخه بازی

- اشیا مختلف را به دیوار می زند. کنترل تلویزیون ، توپ ، استکان و لیوان ، قاشق و چنگال و .

- کلید و ریموت ماشین را به لباسش آویزان می کند

- عینک مرا برمیدارد و سعی می کند به چشم خودش بگذارد

- مثل من به پشتی تکیه می کند.

- هنگام اذان دنبال مهر می گردد و سجده می کند.

- از سر کار که به خانه می آیم میگه بغلم کن و به حیاط بریم و از گل یاس یکدانه گل میکند و به مادرش می دهد.

- هنگام خروج از خانه موی خود را با آبپاش خیس می کند و بعد شانه می زند.( با همان حال بچگی. منم کمکش می کنم.) از من آموخته.

- پس از غذا خوردن دستهایش را بلند کرده و الهی شکر می کند.

- از گیره زدن لباس شسته شده روی بندرخت یاد گرفته که به لباس گیره می زنند. و حالا گیره را به لباسهایی که تنش است میزنه. و گاهی به لباسی که تن من و مادرش هست نیز گیره می زنه. و وقتی گیره ها را باز می کنیم شکایت می کند.

خیلی خیلی بامزه ای طاهایی.

در ادامه چند عکس از طاها جون.




با سلام و درود به همه فرزندان ایران زمین.

از امروز و با آغاز پانزدهمین ماه زندگی پسر عزیزم طاها ، تصمیم براین گذاشته ام که آنچه می نویسم خطاب به فرزندم باشد.

فرزندی که 14 ماهه شده و چند سالی باید منتظر بمانیم تا خواندن را بیاموزد و آنچه را که می نویسم بخواند.

پس بریم که رفتیم.

طاها جونم 17 تیرماه 98 هم گذشت و وارد پانزدهمین ماه تولدت شدی. نمیدانم چه زمانی این مطالب را خواهی خواند. نمیدانم خوشحال خواهی شد یا غمگین. نمی دانم سر شوق خواهی آمد یا عبوس و غمگین. نمیدانم اصلا دوست خواهی داشت که از تو بنویسم و یا دوست خواهی داشت که در اینترنت که در حال حاضر فضای مجازی می خوانندش، مطلب و وقایع زندگی شخصی ات ثبت شود یا نه؟ ولی این را بدان پسرم که آنچه می نویسم فقط و فقط از عشق پدر به فرزندش است .از روی دوست داشتن. من نیز دوست داشتم دفتر خاطره ای از دوران بچگی ، کودکی و آن زمان که با گذر عمر در خاطره انسان نمی ماند ، به دستم می رسید تا بدانم کی اولین خنده ام را نثار والدینم کردم ، تا بدانم اولین دندانم چه زمانی رویید، تا بدانم اولین قدم هایم را چه زمانی در کوچه و حیاط خانه برداشته ام همانگونه که شما دیشب اولین گامهایت را به تنهایی و با دمپایی های کشدارت که داری دو سوت است را برداشتی. خودت به تنهایی در حیاط راه می رفتی و یکبار زمین خوردی. در کوچه هم به راه رفتن ادامه دادی و خوشحال بودی و دنبال بچه های همسایه می رفتی و من دلهره داشتم که زمین نخوری. دستت را به من دادی و با اطمینان بیشتری راه می رفتی. راه رفتن را قبلا آغاز کرده بودی اما هیچگاه در حیاط و کوچه روی زمین نگذاشته بودمت چرا که کفش نمی پوشیدی و هربار که برایت می پوشیدیم در می آوردی اما دیشب خواستی و رفتی.

کاش تلفنم همراهم بود و عکس می گرفتم.

دوستت دارم عزیزم


سلام

امروز 19 تیرماه است.

طاها جونم ، مادرت می گفتند دو سه روز است که میل به غذا نداری و بیشتر از قبل اذیت می کنی و دندان گرفتن هایت زیاد شده. با دو دندان تازه ای که روییده و درحال بزرگ شدن است و فشاری که به لثه هایت وارد می شه طبیعی است که احساس درد و خارش می کنه و در کنارش برای کاهش درد دوست داری همه چیز و بیشتر مامان و بابا را دندان ببری . پسرم عاشقانه دوستت داریم و دندان بردنهایت را هم تحمل می کنیم.

عصر دیروز هم با هم رفتیم تو کوچه .کوچه نوردی می کردی هر قدم که برمی داشتی صدای زیق زیق کفشهایت مثل آهنگی فضای کوچه را پر میکرد. چند نفر توپ بازی می کردند و تو بی خیال همه از وسط بازی آنها می گذشتی و با هر بار ورودت به میدان بازی همگی مثل میخ می شدند و بازی را متوقف می کردند و منتظر می ماندند تا طاها کوچولوی من با قدمهای خود از زمین آنها بگذرد.

امیدوارم روزی را ببینم که طاها کوچولوی من فوتبال بازی میکنه.




یکی از امکانات گوشی من هنگام عکس گرفتن اینه که اگه از دوربین سلفی استفاده کنی ، برای عکس گرفتن کافیه دست را باز و بصورت مشت درآوری. دوربین دست را شناسایی کرده و با مشت کردن پس از سه ثانیه عکس گرفته می شود.

در تصویر زیر به مشت طاها توجه کنید.

قربون اون مشت قشنگت برم من.



با سلام و ادب و احترام

امروز شنبه 12 مرداد است.

هفته ای که گذشت را در این مطلب خواهم نوشت.

ظهر جمعه هفته گذشته (چهارم) بابا و ریحانه و زهرا از یزد برگشتند و الهه خانم و خواهرشان همانجا ماندند.

ظهر همه خانه ما بودند. عصر جمعه برای سرکشی از خونه ای که می سازیم به همراه خانم و بچه ها رفتیم تا هم دیوارها را آب بدهیم و هم صبحانه فرای کارگران را تهیه نماییم و شب خانه کمیل ماندیم.

روز شنبه کمیل خونه بابا بود. شب نیز ما رفتیم و ماندیم و بعد شام رفتیم امامزاده.



 بعد از امامزاده ما برگشتیم خونه بابا و کمیل رفت خونه خودشان.

عصر یکشنبه هنگامی که از آبیاری ساختمان به خانه آمدیم طاهاجون برای آب خوردن رفت آشپزخانه و ناگاه در کابینیت را باز کرد و پارچ شیشه ای را کشید و افتاد روی شست پایش و خون جاری شد و شروع کرد به گریه . خیلی جیغ می زد و نمی گذاشت به پایش دست بزنیم. با دستمال شست پایش را گرفتم و مانع خونریزی بیشتر شدم اما طاها جیغ می زد و معلوم بود که حسابی درد دارد.

پس از نیم ساعت آرام شد و با خوردن شیر نیم ساعت خوابید.

اما با وجودی که با چسب زخم محل جراحت را بسته بودم اما انگشتش که تکان می داد زخم باز می شد و خون می داد.

پارچ نشکسته بود اما بدجوری افتاده بود روی پایش.

الان خوب است و گاهی که هنگام بازی به زمین می خورد درد می گیرد.



طاهاجون در آب دادن دیوارها کمک می کند.


سلام به همه

امروز جمعه چهارم مردادماه است.

چند عکس از پسر گلم داشتم که بزارم. عنوان را نمیدانستم چه انتخاب کنم.

پسرم طاها جان ، هر روز که می گذرد و تو بزرگ و بزرگتر می شوی من و مادرت خوشحال و شادتر می شویم و از خود می پرسیم کی حرف زدن را آغاز خواهی کرد . کی جیش داشتنت را خواهی گفت که دیگر نیاز به پوشک کردنت نباشد. هرچند که گهگاه که بدون پوشکی بارها با اشارات و علائم جیش داشتنت را به ما می فهمانی و هربار که تو را بیرون میبریم خبری نیست که نیست. انگار این را به پای یک نوع بازی می گذاری. دوست داری مرتب به حیاط بروی . گاهی مدتها در حیاط بودی و خبری نبود اما به محض اینکه وارد خونه می شدی کار خود را می کردی و می گی اووووووووه.

یک مطلب جالب اینکه اگر تو را بخواهیم کهنه لاستیک کنیم فرار می کنی اما پوشک بازاری(مای بیبی) خودت با افتخار می آیی و بدون هیچ اذیت و مقاومتی  تو را پوشک می کنیم و خیلی هم راضی هستی. ناقلای بابا.


دیشب اخوی کمیل و دوقلوها خونه ما بودند . بابا و الهه خانم و ریحانه و زهرا رفتن یزد .


خیلی با عموها بازی کردی و چندبار حلیا را زدی. سوار بر چهارچرخه بود و تو او را هل می دادی. هر بار که می زدی می رفتی تو بغل عمو حسین یا ابوالفضل و مظلوم و ناراحت می نشستی و باز دوباره.


یک کلیپ از تصاویر طاها ساخته بودم ، در چند تا از عکسها طاها با کلاه بود. وقتی طاها نگاه میکرد دست به سرش میزد و با زبون خودش می گفت کلاه بده



تفریح جدید گل پسرم



سلامی به خوشی های کودکانه

امروز 24 تیرماه 98 روز دوشنبه است. دیروز ولادت حضرت رضا (ع) بود.

دیشب خونه کمیل دعوت بودیم . به همراه بابا .

طاها جون خیلی پسر خوب و آرامی بودی بابایی. دوست داشتی با وسایل دکوری و پارچ شیشه ای بازی کنی . با اینکه روی عسلی مبلمان گذاشته بود ولی چون اجازه ندادم دست نزدی . یاد گرفتی وقتی چیزی نباید دست بزنی ، دست کوچکت را مشت می کنی و با انگشت اشاره ی باز شده دستت را تکان میدی و خودت را قانع می کنی که دست نزنی. البته این رفتار در خونه خودمون هم انجام میدی و به "قرآن" دست نمیزنی . فقط در کشو میز تلویزیون را باز می کنی و میگی "اکبر" و دستت را ت می دی و درش را می بندی.

طاها جان دیشب خیلی با عموها و عمه ها بازی می کردی. بغلت می کردند و به دنبال یکی می دویدند و تو از ته دل می خندیدی و ذوق می کردی. شب که می رفتیم خونه داخل ماشین خوابت برده بود.


خیلی دوستت داریم.


جمعه گذشته هم رفتیم پارک کودک.


هوا خیلی گرم بود از پارک رفتیم فالوده بستنی ، خیلی دوست داری.



با سلام و عرض ادب

امروز سی ام مردادماه است. و مدتی است که مطلبی نگذاشته ام.

صبح 13 مردادماه با خانواده به سمت یزد حرکت کردیم. اولین مسافرت طاها به حساب می آمد. برای دیدن داداش علیرضا و انجام چند کار عازم شدیم.

 

صبحانه را در مسجد شکر خوردیم.

 

پس از صرف صبحانه به راه افتادیم و حدود 10 صبح یزد بودیم.

برای اولین بار بود که شخصا در یزد رانندگی می کردم.

عصر همان روز به دکتر رفتم برای درد و نفخ معده چند ماهه ای که داشتم و دکتر گفت چیزی نیست و از استرس است و تا استرس داشته باشی همین است و تنها راه درمانش حذف استرس است.

جالب اینجا بود که برای این دکتر نوبت نداشتم و و نوبتهایش اینترنتی می داد و برای حداقل سه ماه بعد. اما یه بنده خدایی بود که با منشی ساخت و پاخت کرده بود و با یه تلفن برای هر وقت که می خواستی نوبت می داد و یه مبلغی هم بابت این کار می گرفت . وقتی رفتم پیشش یه برگه آچار دستش بود و نوبتهایی که فروخته بود را ثبت می کرد. با چند منشی از دکترهای معروف در انواع تخصصها کار می کرد.

یه حساب کتاب سرانگشتی کردم روزی حدود 40 بیمار را نوبت می داد و برای هر کدام 30 تا 40 تومان می گرفت. یعنی روزی حداقل یک میلیون تومان.

جالب تر این بود که میگفت دیگه این کا را نمیکند چون زیرآبمو زدن.

اگه منم برم با چند منشی زد و بند کنم در آمد خوبی دارهwink

چهار روز یزد بودیم و در این مدت دندانهایم را هم عصب کشی کردم و کاشی سرامیک خونه را خریدم .

طاها جونم با زهرا و حلما بازی می کرد و گهگاهی موهای آنان ا می کشید.

حلیا طفلکی از طاها ترسیده بود و تا طاها نزدیکش می شد فرار می کرد. یکبار سر یک اسباب بازی دعوا کرده بودند و طاها جیغ می زد.

 

 


با سلامی دوباره و آرزویی سالی خوش

 

چند ماه از آخرین مطلبی که گذاشته بودم می گذرد. در این مدت طاها ، دویدن ، پیشرفت در حرف زدن به صورت کلمه کلمه و وسعت فرهنگ لغتش ، گفتن جملات دو کلمه ای ، چهار کلمه ای و بیشتر را فراگرفته . ارتباط با دیگران را بهتر از گذشته انجام می دهد. گاهی شیطنت می کند و مو می کشد و پنگول می گیرد. می داند که کار خوبی نیست اما انجام می دهد. معذرت خواهی را بعد کار بد می داند و به شیوه ای که مادرش به او آموخته انجام می دهد . خیلی با نمک.

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها